جهاد همین جنگیدن با حال و هوای بد درونیست، جهاد اکبر، جنگیدن با همین شیطانیست که نمیگذارد عبدالله باشی و در کوره راه های عبدالحال بودن، گم و گورت میکند، که میخواهد خسته ات کند…
.
قوی باش، بجنگ و جهاد کن.
اگر در جهاد بمیری، شهید میشوی و “اگر شهید نشوی، میمیری” …
.
“زنده ترین روزهای زندگی، روزهای مبارزه است…"* یادت که نرفته؟
.
* آقا سید مرتضی آوینیِ شهید
.
اعیاد شعبانیه تون ، روز جوان گذشته تون و نیمه شعبان پیش روتون مبارک?
.
.
.
#پینوشت: وقتی در اینستاگرام دور میزنم، یا در هر شبکه ی اجتماعی دیگری، یا حتی در گروه های دوستانه، فی الفور مشغول مقایسه ی خودم با دیگران میشوم، بدون اینکه بخواهم!
.
در دلم میگویم خوش به حالشان که انقدر میدانند کجای زندگیشان هستند، انقدر میدانند دارند چه میکنند و قرار است چه کنند! و بعد، یکی میزنم توی سر خودم که تو چرا انقدر نمیدانی تکلیفت چیست؟ تو چرا انقدر حالت خوب نیست؟ تو چرا…
.
و خب بعدش به خودم میگویم “ظاهر زندگی دیگران را با باطن زندگی خودت مقایسه نکن” ، شاید کمی کلیشه شده باشد اما حقیقت محض است…
.
اما به هر حال نمیتوانم انکار کنم که عضویت در شبکه های اجتماعی آرامش زندگی ام را کم و کمتر میکند….
به مناسبت چهلمین روز شهادت سردار پرافتخار انقلاب اسلامی، شهید حاج قاسم سلیمانی، پایگاه حریم حرم مسابقه انشاء نویسی ویژه دانش آموزان مقاطع تحصیلی مختلف را برگزار میکند.
موضوعات پیشنهادی این مسابقه دانشآموزی عبارتند از:
?روز شهادت حاج قاسم چطور گذشت
?تشییع با شکوه و میلیونی پیکر مطهر حاج قاسم
?انتقام سخت از قاتلان حاج قاسم
?حاج قاسم و فرزندان شهدا
?حاج قاسم، قهرمان فرزندان ایران
? و…
? 12 فروردین 1399 آخرین مهلت ارسال آثار برای دانشآموزان علاقهمند به شرکت در این مسابقه است و به بهترین آثار از هر دوره از مقاطع تحصیلی جوایزی اهدا خواهد شد.
? آثار دریافتی در صورت دارا بودن شایستگی لازم، به صورت کتاب چاپ و منتشر خواهند شد.
? علاقهمندان میتوانند انشاءهای خود را در قالب عکس یا فایل word به رایانامه mosabegheh@harimeharam.ir یا به شماره 09037839412 در پیام رسان های ایتا، سروش و بله ارسال نمایند.
.
کلماتِ قاسم که بر زبان اسماعیل جاری میشد، چشمان ِ مردم میبارید.
.
حاج قاسم!
تو که بودی؟!
اگر دستان تو خالی بود، ما چه داریم بگوییم؟
.
چطور زندگی کردی که شهادتت، اینگونه آشوب به جانمان انداخت؟ که جهان را به هم ریخت؟
.
از مظلومیت ِ علی گفتی… سفارش سیدعلی را کردی…
حاج قاسم!
تو همتی و من آوینی! نمی گذارم صدایت در وجودم گم شود، نمیگذارم یادم برود که گفتی هوای این عالم و حکیم ِ مظلوم را داشته باشیم…
.
ای دیده بان محبوب ما! مگر چه دیدی که نوشتی اگر جمهوری اسلامی نابود شود، فاتحه ی اسلام را باید خواند؟!
ای معشوقِ خدا! ای عاشقِ خدا…
به کجا رسیده بودی؟
چقدر صبورانه چهل سال این هجر را طاقت آوردی…
خمینی کبیر که بود که یکی از تربیت شدگان مکتبش تو هستی؟ خامنه ای ِ مظلوم کیست که یکی از مریدانش تویی؟…
.
حاج قاسم!
تو خون دادی و ما در آرامش بودیم و هستیم …
کدام نسبت خونی از این بالا تر؟
همین است که دلمان هنوز برایت تنگ است، برای آن چشمان خمار از عشق… چشمانی که نمیخوابید برای جهاد… چشمانی که سالها با تمام مشغله ها، اشک های نمازِ شبش رو به خشکی نرفته بود…
.
” آنکه شهید می شود، به آرزویش می رسد و آنکه شهید می دهد، آرزویش را تقدیم خدا میکند…”
چه زیبا گفت سردار سلامی…
.
باید شهیدانه زندگی کنیم تا شهید شویم…
آری!
راهی جز مبارزه نمانده است…
.
.
.
صبح به صبح، از میله های آهنی و سپیدرنگ درهای ورودی که عبور می کنم، چند قدم جلوتر، خورشید روزهایم طلوع می کند. گنبد طلاییتان را که میبینم، نور به حال و هوایم می بارد و آمادۀ آغاز می شوم.
مگر می شود دیگر روزی را بدون سلام دادن بر شما شروع کرد ای آقای کریم ملک ری؟
سلام می دهم، قول و قرارم را مرور می کنم و رهسپار جایی می شوم که سالهاست در و دیوارش مستمع قال الباقر(ع) و قال الصادق ها بوده اند. به فرمانده ام سلام میدهم:«صلی الله علیک یا اباصالح المهدی!»
پله پله به سوی آسمان قدم بر میدارم. دانه دانه بدی ها را زیر پایم میفشارم. از عجب و تکبر رد می شوم و دروغ و غیبت را پشت سر میگذارم. با رذیلت ها که خداحافظی کنم نوبت به سلامی دیگر می رسد! به ماموریت بندگی ام سلام می کنم و دفتر سربازی ام گشوده می شود.
ساختمان ما، ساختمان آسمان است. در و دیوار و زمین، همه چیزش آبیست. مدام یادم می آورد که خالقم مرا برای زمین نیافریده است.
مشغول درس و بحثم، برای برکت علمم از شما شفاعت می خواهم. هر جا کم می آورم، دست به دامانتان می شوم.
در جوار شما نفس میکشم، وجودم در کنار شما قد می کشد و ذره ذره ی من در هوای حرم جانی تازه می گیرد. از وقتی هر روزم را کنار شما می گذرانم، بیشتر به شما فکر میکنم…
به اینکه فراتر از این احساس، از شما چه می دانم…
دلم میخواهد پا جای پاهای مبارک شما بگذارم، همقدم با قدمهای قدسی شما، بهترین سرباز امام زمانم باشم… درست شبیه شما که محضر ائمۀ معصومین را درک کردید و در هوای چهار امام بزرگوار نفس کشیدید. شمس الشموس، امام رضا(علیه آلاف تحیة و السلام) برایتان نامه نوشتند و امام زمانتان، حضرت هادی(ع) دلها در رثایتان سخن ها فرمودند.
آقای بخشنده! ای فرزند سفره دار کرم! حضرت شاه!
ای بندۀ خدای عظیم!
میخواهم در روز میلادتان با شما، عهدی ابدی ببندم… عهدی که دیگر وصل به توسل های گاه و بیگاه امتحان های زمینی ام نباشد، عهدی که حتی محدود به سالهای در جوار شما تلمذ کردن نشود، قول و قراری همیشگی…
می خواهم عزمم را جزم کنم تا مثل شما، سرباز مجاهد امام غریب زمانم باشم… امامی که باید یارانی از جنس عبدالعظیم حسنی داشته باشد تا این غربت نفس گیر پایان گیرد، تا تشنگی زمین سیراب شود، تا خشم آسمان فرو بنشیند…
مگر میشود سیدالکریم باشید و دست های منِ طالب هدایت را رها کنید؟
مگر میشود همسایه ی محتاجتان را فراموش کنید؟
اهل کرم می بخشند و به کم و کاستی آنکه از آنها سخاوت هدیه می گیرد نگاه نمی کنند …
تا عمر دارم مدیون شما هستم و چه خوشبختم که همه مرا به نام شما می شناسند!
چه زیباست طلبۀ حوزۀ محدث بزرگی چون شما بودن… طلبۀ حوزۀ حضرت عبدالعظیم…
باید کاری برای غربتتان کنم، غربت شما در میان مردمی که هم جوارتان هستند و از شما کم می دانند…
3- واقعا عاشق مدرسهٔ علمیه مان هستم… عاشق همه چیزش! از مدیر مهربان و دلسوز و اهل دلش گرفته تا طلاب کم نظیرش… باعث افتخار و خوشبختیست که طلبهٔ #حوزه_حضرت_عبدالعظیم حسنی (ع) هستم ? ?
***بسم الله الرحمن الرحیم***
جهان، مخلوق کیمیاگریِ الله است که از مسِ عدم، زَرِ وجود را آفرید. قرار است انسان بشود خلیفة الله. یعنی بناست کیمیاگری راه بیندازد در خویشتنِ خودش! از مسِ نَفـس، زرِ عبدالله بسازد!
آخرین نظرات